جدول جو
جدول جو

معنی عاشق با - جستجوی لغت در جدول جو

عاشق با
خوراکی که در آن سرکه یا آب لیمو می ریزند، آش ترش، آش سرکه
تصویری از عاشق با
تصویر عاشق با
فرهنگ فارسی عمید
عاشق با
شیفته با خوراکی است ترش
تصویری از عاشق با
تصویر عاشق با
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ویژگی معشوقی که عاشق خود را می کشد یا به عاشق خود جور و ستم می کند، کنایه از بسیار زیبا یا جذاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاشق باره
تصویر عاشق باره
عاشق دوست، عاشق پرست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماش با
تصویر ماش با
آش ماش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاشق وش
تصویر عاشق وش
عاشق مانند مانند عاشق، همانند عاشق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشق باز
تصویر عشق باز
عاشق، عاشق پیشه، کسی که عشق بازی می کند، آنکه کارش عشق ورزی است، برای مثال تو که در بند خویشتن باشی / عشق بازی دروغ زن باشی (سعدی - ۱۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
آش ماش:
من بگویم شکر، چه خوردی ابا
او بگوید شربتی یا ماش با،
مولوی
لغت نامه دهخدا
(ثِ قُ بِلْ لاه)
الواثق با، نهمین خلیفۀ عباسی، کنیۀ او ابوجعفر بود و نام وی هارون بن محمد معتصم بن هارون، نام مادرش قراطیس و جاریه ای از اهل روم بود. در شعبان سال 196 هجری قمری متولد شد و در 11 ربیع الاول سال 227 هجری قمری پس از مرگ معتصم با او بیعت کردند. در 228 هجری قمری اشناس سردار ترک نسبت به او سوگند وفاداری یاد کرد. در زمان واثق بحث و جدل میان اشعریان و معتزله که قبلاً وجود داشت ادامه یافت و احمد بن ابی دؤاد که از رؤسای بزرگ معتزله بود از خواص واثق شد و به اشارۀ اوواثق به تفتیش عقاید دینی مردم پرداخت و به همین علت بسیاری از مردم را از خود رنجاند. در این زمان جمعی بر احمد بن نصر بن مالک بن هیثم خزاعی - که در زمان مأمون چندگاهی به لوازم امر به معروف و نهی از منکر پرداخته بود، - گردآمده باعث خروج گشتند. بعضی از عمال والی بغداد اسحاق بن ابراهیم نیز دست بیعت به وی دادند. احمد بن نصر قرار براین گذاشت که در شبی معین با زدن طبل اتباع او خروج کنند. اتفاقاً چند تن از توطئه کنندگان که از شرب شراب انگور بی شعور بودند. قبل از میعاد طبل نابهنگام زدند و شحنۀ بغداد از جریان اطلاع یافت و تحقیق کرد.عیسی حمامی که از جریان مطلع بود بعد از تخویف و تهدید اقرار کرد و کسانی را که با امام احمد بن نصر همدست بود نام برد. همان شب احمد را با رؤساء اصحابش گرفته روز دیگر مقید به سامره فرستاد و سپس در مجلسی که علماء معتزله حاضر بودند او را به رجوع از مذهب اهل سنت و اعتراف به خلق قرآن دعوت نمود و احمد بر مذهب خود مصر بود. واثق به شمشیر عمرو بن معدیکرب زخمی بر احمد زد و یکی از سرهنگان سرش را از تن جدا کرد ودیگری به فرمان واثق آن سر را به دارالسلام برد. در زمان واثق در طرفداری از اعتزال تعصب زیادی به کار رفت بطوری که در سال 231 هنگامی که گماشتگان الواثق باﷲ اسرای مسلمان را با دادن فدیه از رومیان میگرفتند نماینده ای از طرف قاضی القضاه احمد بن ابی دؤاد به سرحد روم آمد تا عقیدۀ اسرا را بپرسد. نمایندۀ مزبور کسانی را که به خلق قرآن و نفی رؤیت حق تعالی عقیده داشتند از چنگ رومیان خلاص میکرد و برخلاف کسانی را که به این اقرار حاضر نمیشدند همچنان به اسیری باقی میگذاشت و در این امتحان جماعتی از مسلمانان به بلاد عیسوی نشین برگشتند. در روزگار دولت الواثق و پدرش معتصم، عصبیت عرب فاسد شده بود و از آن پس اتکای ایشان به موالی ایرانی و ترک و دیلم و سلجوقی و جز آنان بود آنگاه ایرانیانی که از جانب خلفا فرمانروائی داشتند بر نواحی و سرزمینهایی که حکومت میکردند مستقلاً غلبه و تسلط یافتند.
هم در زمان واثق بود که محلۀ کرخ بغداد بسوخت و واثق هزار هزار دینار به مردم بینوا داد تا تجدید بنای خانه های خود را نمودند. در همان وقت مردم فرغانه نیز نامه نوشته و تقاضای کمک کرده بودند و احمد بن داود حجابت میکرد. واثق گفت: همین زمان برای اهل کرخ هزار هزار درم استدی باز از جهت اهل فرغانه چیزی میخواهی ؟ حاجب گفت: ان اﷲ یسألک عن اهل فرغانه کما یسألک عن اهل بغداد، بشکرانۀ آنکه خدای تعالی بندگان خود را از بغداد تا فرغانه محتاج تو گردانیده است و ترا محتاج یکی از ایشان نکرده با ایشان نیز مکرمت کن... واثق بدین سخن التماس اهل فرغانه مبذول داشت.
واثق علما را نیکو داشتی چنانکه در عهد او علوی درویش نماند... در عهد او عبداﷲ طاهر والی خراسان بود.برادرش مصعب با او درنمیساخت. واثق هر دو را شرکت داد مصعب را فرمود خدمت او کن. پس از این عبداﷲ طاهر در خراسان نماند. در سال 230 هجری قمری واثق جای او رابه پسرش طاهر داد. واثق عمال و منشیان را گرفته مصادره کرد. (تاریخ گزیده). احمد بن اسرائیل را هشتاد هزار دینار مصادره کرد و چوب زد، و از سلیمان بن وهب چهارصد هزار دینار و از حسن بن وهب 14 هزار دینار و از ابراهیم بن ریاح و منشیانش صد هزار دینار و از احمد بن خصیب و نویسندگانش هزار هزار دینار و از نجاح شصت هزار دینار گرفت. علت این امر را این نوشته اند که ندیمی به واثق گفت: علت نکبت برامکه در زمان هارون این بود که گویند شبی خواننده ای این شعر را در حضور رشید خواند:
و استبدت مره واحده
انما العاجز من لایستبد.
این شعر رشید را که بر سر جاریه بر آل برمک خشمگین بود تحریک بر قلع و قمع برامکه نمود. واثق نیز با شنیدن این حدیث تکرار کرد که انما العاجز من لایستبد و شروع به مصادرۀ اموال منشیان و کتاب نمود. (از ابن اثیر ذیل وقایع سال 229 هجری قمری).
وزارتش تعلق به وزیر پدرش محمد بن عبدالملک زیات داشت (و این وزیر) بسیار شریربود بسیاری از اکابر عمال و متصرفان را معزول کرد ومحبوس گردانید و عده کثیری از ایشان به راهنمائی احمد بن ابی دؤاد بمنظور بهبود خلیفه از بیماری آزاد شدند. (از آثار الوزراء عقیلی ص 102). واثق از افاضل خلفا بود و در روزگار او فتوح بزرگ و حوادث عظیم اتفاق افتاد. (تجارب السلف ص 72). در دورۀ خلافت او جزیره صقلیه (سیسیل) به دست امرای بنی اغلب فتح شد و ضمیمۀ سرزمین های خلافت اسلامی گشت. (قاموس الاعلام ترکی). در حرکات و سکنات تشبه به مأمون کردی. (تجارب السلف). و او را به قول صولی از نظر ادب و خلق مأمون کوچک نامیده اند، شعر میسرود و از همه خلفا به موسیقی آشناتر بود. خود عود خوب مینواخت. (تاریخ الخلفاء سیوطی ص 288). واثق بر کثرت اکل شرهی تمام داشت و اکثر اوقات بی رغبت طعام میخورد. (روضهالصفا). و مخصوصاً بادنجان فراوان دوست داشت چنانکه در هر بار چهل بادنجان میخورد، هنگامی که ولیعهد بود پدر به او پیغام فرستاد که میترسم روزی که به خلافت رسی از پرخوری کور شده باشی ! او گفت اعلم امیرالمؤمنین، انی تصدقت بعینی جمیعاً علی البادنجان ! (از عقدالفرید ج 8 ص 13). به قول یزید مهلبی سفره ای زرین داشت که از چهل پارچه تشکیل میشد و هرقطعۀ آن را بیست تن حمل میکردند. (تاریخ الخلفاء سیوطی). واثق به کثرت اکل شرهی تمام داشت بی اشتها غذای بسیار خوردی و در ادخال مبالغه نمودی تا اخلاط فاسد جمع شد و به مرض استسقا سرایت کرد. (تاریخ گزیده). طبیبی تنوری تافته و اخگرها از آن بیرون آورده واثق را در تنور نشاند و چندگاه از اغذیۀ ردیه پرهیز فرمود تا صحت یافت. واثق نوبت دیگر در خوردن اطعمه مضره افراط نموده مرض نکس کرد و فرمود تا بار دیگر تنوری را گرم کردند و در آنجا نشست اما بعد از لحظه ای از کثرت حرارت بی طاقت شده اشاره نمود تا او را بیرون آوردند و در همان روز اوقات حیاتش بنهایت رسید. روز چهارشنبۀبیست و چهارم ماه ذی الحجۀ سال 232 بمرد اندر محفه به سامره. (تاریخ سیستان، تاریخ الخلفاء سیوطی، مجمل التواریخ والقصص). و برادرش بر وی نماز کرد. (مجمل التواریخ). نوشته اند که احمد بن ابی دؤاد بر او نماز گزارد و او را در هارونی به خاک سپردند. (ابن اثیر). خلافت او پنج سال و هفت ماه بود. (قاموس الاعلام ترکی) .و به قولی پنج سال و چهار ماه و کسری و به قولی پنج سال و نه ماه و سیزده روز. (تاریخ سیستان) (روضهالصفا) (حبیب السیر). به گفتۀ ابن اثیر پنج سال و نه ماه و پنج روز بوده است. عمرش به نقل مجمل التواریخ والقصص و حافظابرو سی و شش سال و به روایتی نه ماه و سیزده روز زیادت بود و به قول ابن اثیر 36 یا 32 سال وبه نقل تاریخ سیستان 37 سال و به گفتۀ مسعودی به نقل حبیب السیر 37 سال بود
لغت نامه دهخدا
(شِ حِ)
دهی است از دههای ماربین بخش سدۀ شهرستان اصفهان واقع در هفت هزارگزی شمال خاوری سده و یک هزارگزی راه شوسۀ اصفهان به تهران. واقع در جلگه و آب و هوای آن معتدل است و 2975 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین میشود و محصول آن غله، پنبه، حبوب و تنباکو است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا کرباس بافی است راه ماشین روو دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
کشندۀ عاشق:
تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
اینقدر دانم که از شعر ترش خون میچکید.
حافظ.
، آنکه عاشق خود را به محبتی ننوازد و بر وی ستم کند. جفا کننده در حق عاشق:
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دهی است از دهستان منجوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز واقع در 26هزار و پانصدگزی جنوب باختری خداآفرین و 30 هزارو پانصد گزی شوسۀ اهر به کلیبر. محلی کوهستانی گرمسیر و مالاریایی است و 305 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه قره سو و ارس و چشمه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شِ وَ)
بمانند عاشق. همانند عاشق:
در هر چمن عاشق وشان بر ساقی و می جانفشان
پیر خرد ز انصافشان با می مواسا داشتن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ شِ)
ده کوچکی است از دهستان کوشک بخش بافت شهرستان سیرجان که در 58 هزارگزی جنوب خاوری بافت بر سر راه مالرو زنجان به اسفندقه واقع است و 4 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
نام طعامی است ترش:
پیش از آن دم که مزعفر شکفد همچون گل
داغ او چون حبشی بر رخ عاشقبا بود.
بسحاق اطعمه (دیوان ص 51)
لغت نامه دهخدا
(شِ رَ / رِ)
عاشق دوست. هواخواه عاشق خود:
چون سبو تا هست غم از زندگی در پیکرت
دستگیری کن می آشامان عاشق باره را.
صائب
لغت نامه دهخدا
تصویری از عاشق زار
تصویر عاشق زار
خنک هم آوای جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
د لازار شیفته کش کشنده عاشق قاتل عاشق، معشوقی که عاشق خود را به محبتی ننوازد آن که بر عاشق خویش ستم کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاشق وش
تصویر عاشق وش
مانند عاشق همچون عاشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاشوربا
تصویر عاشوربا
دهه با آشی است که در دهه پزند آش دهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاشق آسا
تصویر عاشق آسا
سنار آسا مانند عاشق همچون عاشق
فرهنگ لغت هوشیار
طعامی است ترش: پیش از آن دم که مزعفر شکند همچو گل داغ او چون حبشی بر رخ عاشقبا بود. (ابو اسحاق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماش با
تصویر ماش با
آش ماش
فرهنگ لغت هوشیار
مهر پرست مهر باره کسی که هوا خواه عاشق خود باشد عاشق دوست عاشق پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشق باز
تصویر عشق باز
دلباخته، کبوتر باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاشق کش
تصویر عاشق کش
((~. کُ))
آن که عنایت و توجهی به عاشق خود ندارد
فرهنگ فارسی معین
عاشق
فرهنگ گویش مازندرانی